* استاد خسروپناه
یکی از مهمترین پیش نیازهای برخورداری از قدرت تحلیل سیاسی، رصد جریان های فکری-فرهنگی و آگاهی از سیر تحول آن ها از آغاز تا به امروز می باشد. از آنجایی که داشتن قدرت تحلیل سیاسی از ملزومات دانشجویی است (باید باشد!)؛ «حضور» به صورت جدی به بحث در مورد اشخاص و جریانات تأثیرگذار در تاریخ فرهنگی معاصر می پردازد. در این شماره با نگاهی کلی و جامع و البته به اختصار، به معرفی جریان های فکری-فرهنگی پس از انقلاب پرداخته ایم. به امید خدا از شماره ی آینده به بحث تحلیلی مبسوط خواهیم پرداخت.
1. جریان خرده فرهنگ ها
یک دسته از جریانهاى فرهنگى در کشورند که با عنوان «خردهفرهنگها» مطرح مىباشند؛ مثل گروه رپ ، متال یا هوىمتال و راک که همه اینها گروههایى فرهنگىاند و جنبه فکرى چندانى ندارند؛ اما پشتوانه فکرى دارند و در آثارى که منتشر مىکنند، پشتوانه فکرى آنها هویداست.
این گروههاى فرهنگى در دهههاى 1980م. در اعتراض به نژادپرستى و با شعار صلح و آزادى ، نسبت به وضع موجود آمریکا، قیام کردند و خیلى از عمرشان نمىگذرد. این جریانها را برخى از سیاهپوستهاى آمریکا ایجاد کردند؛ براى این که با وضع موجود آمریکا موافق نبودند و به علت نژادپرستى و تبعیض نژادى، این بحثها را مطرح کردند تا این که بتوانند حق خودشان را از دولت بگیرند. شیوه کارشان هم راهپیمایى بود. از بعضى از آوازها و آهنگها نیز استفاده مىکردند و اشعار خاصى را مىسرودند. کم کم دولت آمریکا به این جریانهاى معترض جهت داد و منحرفشان کرد و اینها را در مسیر مسائل اخلاقى هدایت کرد ؛ یعنى این گروههاى سیاسى، اجتماعى و فرهنگى، به یک سرى خرده فرهنگهاى مبتذل تبدیل شدند ؛ به طورى که اکثر اینها یا گرایشهاى همجنسبازى دارند و یا ترویج و تبلیغ نسبت به مسائل مبتذل اخلاقى مىکنند. به طور کلى ، ماهیت و هویت آن جریانها تغییر پیدا کرد و به یک سرى جریانهاى ضداخلاقى تبدیل شدند.
اولین وجه اشتراک همه این گروهها، برخوردارى از ایدئولوژى نهیلیستى است. همه این گروهها پوچگرا هستند؛ یعنى مىگویند: این بحثهایى که در باب مثلاً هدف آفرینش و کمال انسان و قرب به خدا هست، همه اینها را کنار بگذارید. هیچ هدفى در این عالم نیست و یک دنیاى بىمعنایى است که ارزش زیستن هم ندارد و حتى این پیام را هم به فیلم در آوردهاند که در یک صحنهاى نشان مىدهند که مثلاً یک بچهاى در یک صحرا و بیابان برهوت به دنیا مىآید؛ سپس این بچه بزرگ مىشود و رشد مىکند و به دنبال هدف گمشدهاى مىگردد. هر چه مىرود، به جایى نمىرسد، تا وقتى که ریش در مىآورد و موهاى سرش سفید مىشود؛ ولى به هیچ چیزى نمىرسد و آخرش به یک دیوارى مىرسد که پشتش عدم و نیستى، یعنى پوچگرایى است.
از نتایج تساهل و تسامح در در کشور ما این بوده که دو سه سالی است با مجوز وزارت ارشاد ، کتابهای اینها منتشر می شود و در نمایشگاه بین المللی کتاب هم به فروش می رسد . یکى از کتابهاى این گروه، «نابخشوده» است که در آن اشعار متالیکا آمده که خوانندههایشان با همین اشعار، موسیقى اجرا مىکنند و بعضى از تصاویر خوانندههایشان را هم در آخر کتاب منتشر کردهاند. اشعارشان با مضامین پوچگرایی (نهیلیستى) و امثال اینها بسیار سازگار است و سراسر کتاب این را نشان مىدهد. ایدئولوژى پوچگرایى، نهیلیستى، بىمعنایى، بىهدفى و همان دردهایى که امثال صادق هدایت به آنها مبتلا بودند، در این آثار آشکارند. اگزیستانسسیالیست های الحادی مثل « آلبرکامو » و « نیچه » و « کافکا » و امثال اینها همه پوچ گرا شدند و در نهایت هم یا خودکشی کردند و یا مثل نیچه دیوانه شدند . صادق هدایت هم که متأثر از آلبرکامو و کافکا بود، پوچ گرا شد و در نهایت هم خودکشی کرد . آثار ایشان هم در سراسر کشور مرتب توزیع می شود.
دومین وجه اشتراک این گروهها، انحرافات جنسى و اخلاقى است. همه آنان آلودهاند و اغلب همجنسبازند. این افرادى که موسیقىهاى متال و راک را ترویج مىکنند، در آلودگىهاى اخلاقى غوطهورند.
سومین ویژگى و وجه اشتراک اینها، دینستیزى است. آنان دینگریز نیستند تا نسبت به دین بىتفاوت باشند و کارى به دین نداشته باشند؛ بلکه دینستیزند؛ یعنى قدم به قدم با دین مبارزه مىکنند؛ مثلاً در بعضى از موسیقىهایى که از فیلمهایشان گرفته شده است، وقتى دارند این اشعار را با آن احساسات و عواطف خاص مىخوانند، انجیل را دستشان مىگیرند و ورقهاى آن را پاره مىکنند و پرت مىکنند و به این وسیله، ضدیت با دین را نشان مىدهند. در بعضى از جوامع اسلامى، همین کار را روى قرآن انجام مىدهند؛ چون پوچگرا هستند. مهمترین مانع پوچگرایى از نظر خردهفرهنگها، دین است ؛ پس آنان باید با دین مبارزه کنند.
2. جریان شیطانپرستى
جریان دیگر فرهنگى که چند سالی است در ایران هم آشکار گردیده ، جریان شیطانپرستى است. شیطانپرستها، سایتهاى متنوعى دارند و تبلیغ مىکنند؛ البته گاهى اوقات هم مىگویند: واقعاً ما شیطان را نمىپرستیم؛ اما در تبلیغ شیطان، تلاش مىکنند. کارکرد شیطان، ایجاد شر، گناه، معصیت و تخلف از اوامر و نواهى الهى است. کار شیطان را اینها انجام مىدهند و مىگویند: ما واقعاً شیطان را نمىپرستیم؛ اما اعمال و رفتار شیطان را تأیید مىکنند.
کتابهاى آنها با رنگهاى تیره و تند منتشر مىشود و در واقع، تأثیر روان شناختى تاریکى، ظلمت و امثال اینها را نشان مىدهد. «اسم من اهریمن» و «من مردهام» دو نمونه از این کتابهاست. اینها هم از آن گروههایى هستند که دینستیزند و کاملاً با دین در تعارض و چالش هستند.
3. جریان تصوفگرایى
تصوفگرایى، پس از جنگ تحمیلى عراق علیه ایران، در کشور توسعه پیدا کرد. اصولاً تاریخ جنگها نشان داده است که معمولاً پس از چند سال جنگ در جامعه، مردم به معنویت و مسائل عرفانى گرایش پیدا مىکنند. اگر در آن فرصت، عرفان اصیل اسلامى در جامعه اسلامى که مبتلا به جنگ بوده است، میان جوانان و مردم علاقهمند به معنویت تزریق نشود، بلافاصله صوفىگرىها و عرفانهاى منحرف، جاىگزین عرفان اسلامى مىشوند. این عرفانهاى صوفىمسلک به سه دسته و گرایش تقسیم می شوند :
الف) عرفان سرخپوستى ؛ شخصیتى به نام «دون خوان» که سرخپوستى آمریکایى بوده است، براى نخستین بار، عرفان سرخپوستى را در آمریکا مطرح کرد و جمع زیادى را هم دور خودش جمع و جذب کرد. بعد شخصیتها و نویسندههاى دیگرى، مثل «پائولوکوئیلو» نویسنده مشهور، این تفکر را رواج داد. از جمله کتابهای او در این باره کتابی است با عنوان « سفر به دشت ستارگان » . کتاب دیگری هم با عنوان « سرخ پوستان چه می گویند» منتشر شده است . پیام این عرفان سرخ پوستی ، پیوند عرفان با زندگی است . شعار آنها این است که « ماثروت نمی خواهیم ؛ ما عشق و صلح می خواهیم » ؛ یک مقوله ی جذاب و جوان پسند . نکته ی جالب دیگری که در عرفانهای سرخ پوستی می باشد ، دین ستیزی است . یعنی می گویند : ما سعادت شما را تأمین می کنیم بدون اینکه حاجتی به دین و شریعت الهی داشته باشید . به نظر آنها معنویت می تواند جایگزین دین باشد . پائولو کوئیلو کتابی به نام « اعترافات یک سالک » دارد که همین پیام را منتقل می کند و این کتاب ترجمه و منتشر شده است .
ب) عرفانهاى شرقى ؛ بودائیسم، هندوئیسم و تائوئیسم است. عرفانهایى که معمولاً در هند و بعضى از کشورهاى جنوب شرق آسیا رواج دارند. اینها عرفانهاى شرقىاند. این عرفانها هم تبدیل به یک دین زمینى شدهاند؛ مثلاً امروزه بودائیسم، یک دین است؛ اما نه یک دین آسمانى؛ بلکه یک دین زمینى و یک دین بشرى؛ یعنى کاملاً مىخواهد کارکرد دین را داشته باشد. تائوئیسم و هندوئیسم هم همین طورند. این مکاتب، بحثهاى عرفانى و سیر و سلوک دارند و دستورالعمل دارند.
وجه اشتراک و گوهر مشترک عرفانهاى شرقى، دینستیزى نیست؛ چون ادعا مىکنند که به هر حال، دیندارند و به دین اعتقاد دارند؛ اما وجه اشتراک اینها، عقلستیزى است. آنان معتقدند که در مسائل عرفانى به یک کشف و شهودهایى مىرسند که حتى با بدیهیات عقلى هم تعارض دارد؛ مثلاً مىگویند: ما به این نتیجه مىرسیم که اجتماع نقیضین محال نیست. آقاى «والتر استیس» کتابى به نام عرفان و فلسفه دارد که وقتى وجه اشتراک عرفان و فلسفه را توضیح مىدهد، یکى از آنها را همین مىداند و مىگوید: عرفان، باورهایى عقلستیزانه دارد. عرفان اسلامى ما این حرف را نمىزند؛ مثلاً در تمهید ابن ترکه چنین آمده است: یکى از معیارهاى تشخیص شهود الهى از شهود شیطانى این است که شهود را با عقل بسنجید؛ اگر مخالف عقل بود، معلوم مىشود که شهود شیطانى است و باید با عقل باشد؛ ولى عرفانهاى شرقى، عقلستیزند و اجتماع نقیضین را هم ممکن مىدانند.
ج) عرفانهاى بومى ؛ این عرفانها که به فرقه های صوفیه معروفند از قدیم در کشور ما و در جوامع اسلامى رواج داشته و پس از جنگ هم توسعه پیدا کرده است و در این دو سه سال اخیر هم رشد چشمگیرى داشته و چندین برابر شدهاند . این عرفانها، مثل ذهبیّه، خاکسار، گنابادى و شاه نعمةاللهى، در همه جا هستند و فعالیت مىکنند. اینها تشکیلات و خانقاه هم دارند و در منازل و معابدشان، برنامههاى فرهنگى دارند. اینها عمدتاً دینستیز نیستند؛ اما یا فقهستیزند و یا مرجعستیز؛ یعنى کارى به فقه ندارند و یا احکام فقهى را قبول دارند و حتى نماز مىخوانند و احکام و مناسک عبادى را انجام مىدهند؛ ولى مرجعیت را قبول ندارند و به آن معتقد نیستند و نمىپذیرند که مسائل فقهى و شرعى را باید از مرجع تقلید فرا گرفت. آنها بنایشان بر این است که آثارشان را چاپ نکنند. قبلاً یک سرى جزوههایى داشتند که منتشر مىکردند؛ اما کتابهاى اصلى را اغلب آنها منتشر نمىکنند؛ ولى گروههایى هستند که آثارشان را منتشر مىکنند؛ مثلاً کتابهایى تحت عنوان معرفت روح، طب روح، راه کمال، مبانى معنویت فکرى و معنویت یک علم است، منتشر شده که از نورعلی الهی و فرزندش دکتر بهرام الهیاست و مطالب آنها، بسیار جذاب، جالب و خواندنى است ؛ ولى تنها چیزى که آدم در این کتابها نمىبیند، احکام فقهى است ؛ گویى انسان با همین معنویت و سلامت روح و نفس، مىتواند به کمال برسد.
4. جریان کثرت گرایی
کثرت گرایی دینی یکی از مباحث مسئله کلام جدید است ولی در کشور ما یک جریان شده است . کثرت گرایی یا پلورالیزم دینی مدعی است که تمام ادیان موجود اعم از الهی و بشری ، آسمانی و زمینی ، تحریف شده و تحریف نشده ، همه و همه حق هستند و از حقانیت برابری هم برخوردارند و همه ی متدینانشان هم اهل سعادت و بهشتی اند. این معنای پلورالیسم دینی است . این نظریه را « جان هیک » مطرح کرد و بعد هم در کشور ما تحت عنوان « صراط های مستقیم » و امثال اینها بسط یافت .
5 . جریان بهائیت
جریان دیگرى که باز در کشور ما فعالیت مىکند، جریان بهائیت است که نه تنها در ایران، بلکه در تمام جهان اسلام دوباره جان تازهاى گرفته است. مىدانید که در رژیم طاغوت هم عناصر اصلى در مسائل اقتصادى، سیاسى و امنیتى کشور، بهایىها بودند. هویدا، نخستوزیر رژیم طاغوت بهایى بود. حبیب ثابتى، تئوریسین ساواک، بهایى بود. ایشان سه چهار سال پیش از انقلاب، یک طرحى ارائه کرد و براى همه تشکلهاى مسلحانه علیه رژیم، برنامهریزى کرد؛ به طورى که یک شبه همه را دستگیر کردند و بعد هم در آستانه پیروزى انقلاب به آمریکا گریخت. پس از آن، سازمان سیا به وى مأموریت داد و او به مصر رفت و همین نقشه را درمصر هم اجرا کرد؛ به طورى که در ده سال اخیر، هیچ خبرى از فعالیتهاى مسلحانه در مصر نیست و با طرح او همه از بین رفتند. وى هفت هشت ماهى است که به عراق آمده است و در عراق کار مىکند. او یک بهایى است. دیوید کلى که انگلستان به او مأموریت داد تا به عراق برود و موضوع وجود سلاحهاى هستهاى در عراق را بررسى کند، وقتى براى مأموریت به عراق رفت، توسط یک بهایى عراقى، بهایى شد و گزارشهاى دروغى ارائه کرد و باعث حمله انگلستان به عراق شد و بعد هم که مجلس انگلستان به نخستوزیر و دولت وقت اعتراض کردند، دیوید کلى را کشتند. اسنادى وجود دارد که نشان مىدهد مهمترین عامل نفوذ آمریکا و انگلستان در عراق، بهایىها و یهودىها بودند.
اینان جریان فعالى در اصفهان ، شیراز ، آذربایجان ، قزوین ، همدان ، سمنان ، کاشان و مازندران دارند و هنوز هم در کشور بهایىهایى هستند که در این شهرها زندگى مىکنند و حتى آمارشان هم تقریباً در دست است. اسناد زیادى هم هست که نشان مىدهد، بهایىها با اسرائیل، انگلیس و آمریکا رابطه دارند و اصلاً استعمار، پشتیبان این جریان بوده است و حتى در تأسیس دولت یهود در فلسطین در دهههاى 1870م. و 1880م. بهاییان نقش مؤثرى داشتهاند و با حمایت آنان بود که یهودىها توانستند دولت مستقلى را در فلسطین تشکیل دهند. اکنون هم مهمترین مرکز بهایىها، یعنى بیتالعدل، در اسرائیل است و آنان در این کشور فعالیت مىکنند و یکى از مختصات آنان هم ترور سیاسى است و شخصیتهایى را که در کشور نفوذى پیدا مىکنند و ویژگى مثبتى دارند، سعى مىکنند، آنها را ترور سیاسى و شخصیتى بکنند و اگر توانستند ترور شخصى مىکنند و یهودىها هم به شدت پشتیبانشان هستند. از آن زمانى که بهاییت تازه تأسیس شده بود، همین طور بودند و تا کنون نیز همین گونهاند و حتى یهودى بهایى نیز در دنیا هست .
6. جریان فمینیستی
امروز این جریان در کشور ما و دیگر جوامع اسلامی هم رواج پیداکرده است و گاهی تحت عنوان فمنیسم اسلامی هم از آن یاد می کنند . بحث « کنوانسیون رفع تبعیض علیه زنان » را همین ها مطرح کردند و اولین کتاب دفاع از کنوانسیون رفع تبعیض علیه زنان را خانم مهرانگیز کار نوشته است . این جریانی است که دارد رواج می یابد .
7. جریان تجددگرایى افراطى
جریان دیگر تجددگرایى افراطى است که از زمان میرزا ملکم خان و آخوندزاده مطرح بوده است. پیش از مشروطیت و پس از مشروطیت و از زمان امیرکبیر، یک عدهاى را به فرانسه فرستادند و آنان تحصیلاتى را گذراندند و بعد برگشتند و یک گرایشهایى به کمونیسم پیدا کردند و بعضى گرایشهاى دیگرى و سرانجام تجددگرایى مطرح شد و آنان به گمان خودشان از این راه مىتوانستند این سؤال سید جمالالدین اسدآبادى را که «چرا ما عقب ماندهایم؟»، پاسخ دهند و مىگفتند: راه حل این است که تجددگرا و مدرنیست شویم و از موى سر تا ناخن پا غربى شویم تا مشکلات ما حل شود. به صورتهاى مختلف این تجددگرایى مطرح شد تا این که یک عده تجددگراى اسلامىشدند؛ یعنى گرفتار تفکر التقاطى شدند؛ همان چیزى که مرحوم آقاى مطهرى به شدت با آن درگیر شد و نامه دردناکى به امام رحمةاللهعلیه نوشت و درد خودش را در آن نامه بیان کرد و گفت: ما الآن با یک عده روشنفکر روبهرو هستیم که آیات را تفسیر به رأى مىکنند و تفسیر سوسیالیستى و مارکسیستى و اگزیستانسیالیستى از قرآن ارائه مىدهند که همان تفکر التقاط است. این در دهههاى مثلاً چهل، پنجاه بود؛ اما در این دو دهه اخیر، تجددگرایى افراطى به شکل دیگرى ظهور پیدا کرد. اینان در ابتدا آمدند و یک نظریهاى به نام نظریه قرائتهاى مختلف دین را مطرح کردند.
نظریه قرائتهاى مختلف از دین، این است که متون دینى یعنى قرآن و سنت، صامت هستند و هیچ دلالتى ندارد. ما مفسرانیم که با پیشدانستهها و پیشفرضهاى خودمان، هر گونه که دلمان خواست، قرآن را معنا مىکنیم. این تفکر التقاطى، به این معنا نیست که مثلاً یک بخشى از قرآن را با همان تفکر اسلام ناب بپذیرند و بعد بخش دیگر را مثلاً تفسیر به رأى بکنند؛ بلکه اینان مىگویند: تمام قرآن، صامت است و آن را هر طور دلت خواست، مىتوانى تفسیر بکنى. از این رو، به تعداد مفسران مىشود تفسیر داشت. پاسخ این گروه این است که اگر آنان یک کتاب نوشتند، آیا به خوانندههاى آن کتاب اجازه مىدهند که هر طور دلشان خواست آن کتاب را معنا بکنند؟ چگونه این اجازه را به خود مىدهند که کتاب آسمانى را هر طور دلشان خواست تفسیر کنند. شما یک کتاب مىنویسید و در آن از یک عقیده دفاع مىکنید. آیا اجازه مىدهید که من یک تفسیر نقیض و ضد این مطلب کتابتان از آن ارائه کنم و به شما نسبت بدهم؟ شما وقتى اجازه نمىدهید که کتاب خودتان تحریف شود، چطور اجازه مىدهید که معانى و تفاسیر قرآن تحریف بشوند؟ این حرکت تا یک جایى ادامه پیدا کرد و بعد دیدند که یک سرى آیاتى در قرآن هست که دیگر نمىشود تفسیر دیگرى برایش کرد؛ مانند« اقم الصلاة لدلوک الشمس الى غسق اللیل» و معلوم است که معناى آیه این است که نماز بخوانید و نمىشود از این آیه استفاده کرد که به کلیسا بروید یا مثلاً صریح قرآن تثلیث را نفى کرده است و توحید را پذیرفته است و این دیگر نص است. حالا آن آیات متشابه و آیات دیگر را تواستند تفسیر به رأى کنند؛ اما این نصوص را چه کار کنند؟ بعد یک مسئلهاى را به نام «بحث گوهر و صدف دین» طرح کردند و گفتند: اصلاً دین، یک گوهر و یک صدفى دارد. آن حقیقت دین، گوهر دین است و بقیه دین، صدفهاى دین و عوارض دین هستند و خیلى اهمیت ندارند. گوهر دین، مثلاً معنویت است. حالا اگر قرآن هم گفته است که نماز بخوانید، این صدف است و براى آن است که به آن معنویت برسید و اگر شما توانستید از راه دیگرى، مثلاً موسیقى راک یا متال به معنویت برسید، رسیدهاید و آخرین تیر خلاصى که این تجددگرایان افراطى در کشور ما زدند، این بود که دین را به تجربه دینى تفسیر و تحویل کردند و گفتند: دین، یعنى حال؛ گاهى اوقات انسان حال پیدا مىکند؛ مثلاً غروب آفتاب را مىبیند و یک حالى پیدا مىکند یا یک تمثال مبارک مىبیند و یک حالى پیدا مىکند؛ دین هم یک حال معنوى است. «استیس» در کتاب عرفان و فلسفه مىگوید: بعضىها با مصرف مواد مخدر هم ممکن است حال پیدا کنند. هر گونه حال خاص معنوى را اینان تجربه دینى مىگویند و معتقدند که پیغمبر هم یک حال معنوى داشت و بعد آن حال را بیان کرد و قرآن شد. قرآن، کلام پیغمبر است و کلام خدا نیست. بعد این تجربه دینى هم بسط دارد؛ یعنى شما هم مىتوانید حال و تجربه دینى پیدا کنید و این مختص به پیغمبر نیست؛ یعنى هر کسى مىتواند براى خودش یک دین بیاورد؛ یعنى دیگر سراغ تفسیر به رأى قرآن و قرائتهاى مختلف قرآن نمىروند و مىگویند: قرآن را ببند و کنار بگذار؛ زیرا مربوط به 1400 سال پیش است. خود شما هم مىتوانید براى خودتان قرآن بنویسید؛ زیرا یک تجربه دینى دارید و یک حالى پیدا مىکنید که این، تجددگرایى افراطى است. با این حال، از دین هیچ چیزى باقى نمىماند و کسى نیست به اینان بگوید که در زمان پیغمبر، بتپرستان حجاز هم خیلى حال داشتند و پیغمبر با همین احوال مقابله کرد و با آنها تعارض داشت و با همین شرک و بتپرستى مبارزه کرد. آن وقت لازمه این عقاید، تسامح و تساهل، ترویج مفاسد اخلاقى و خیلى مسائل دیگر است.
8. جریان سنت گرایی
جریان سنت گرایی توسط هانری کربن ، رنه گنون ، شوان و سید حسین نصر پایه گذاری شد و بسیاری از آثار این شخصیت ها به فارسی هم ترجمه شده است . جریان سنت گرایی آقای دکتر نصر و هانری کربن جریانی است که چندان به بعد اجتماعی اسلام اهمیت نمی دهد و عمدتا دغدغه اش بر بعد معنویت اسلام است . از نظر فکری کاملا تشیع گونه فکر می کنند ، اهل بیت را قبول دارند و فکرشان سالم است اما به بعد اجتماعی اسلام توجه کمتری نشان می دهند . دکتر نصر بعد از انقلاب اسلامی به آمریکا رفت .
9. جریان هایدگری ها
این جریان در سال های 1300 بعد از گفتمانی به نام غرب شناسی پیدا شد و بعدا به غرب ستیزی تبدیل شد. این جریان را اولین بار آقای سید فخرالدین شادمان مطرح کرد و آقای سیداحمد فردید و جلال آل احمد آن را ادامه دادند .
آقای احمد فردید (1291-1373 ه.ش) در یزد به دنیا آمد .تحصیلات خود را در مدارس سنتی ایران فراگرفت سپس تعلیمات دانشگاهی را در آلمان و فرانسه در رشته ی فلسفه ادامه داد و بیشتر از همه از فلسفه ی هایدگر استفاده کرد . نقدهای شادمان بر غرب ، گزش ذهنی آغازین فردید را درست کرد و وی با استفاده از فلسفه ی هایدگر که نقد علم و تکنولوژی غرب بود ، پایه های فلسفه ای را ایجاد کرد تا در واقع گفتمان شادمان یک مبنای فلسفی داشته باشد اما فلسفه اش نقد فلسفه ی غرب بود . جناب جلال آل احمد (1348-1302 ه.ش) هم کار شادمان را ادامه داد . فردید بیشتر از آقای هایدگر متأثر شده بود و دغدغه ی فلسفی داشت لذا می کوشید پایه های فلسفی غرب زدگی و غرب ستیزی را مطرح کند ولی جلال بیشتر تحت تأثیر شادمان بود و بیشتر نقد ادبی داشت . یکی از شخصیت هایی که بعد از این آقایان ، فکر و جریان هایدگری را دنبال می کند آقای رضا داوری اردکانی است . کتاب های ایشان عمدتا در نقد غرب است.
10. جریان مکتب تفکیک
این مکتب را آقایان میرزا مهدی اصفهانی ، حاج شیخ مجتبی قزوینی و برخی دیگر از علما در حوزه ی علمیه مشهد راه اندازی کردند . مکتب تفکیک با فرهنگ اسلامی تعارضی ندارند و پیروان آن نه دین ستیزند و نه دین گریز ؛ ولی با مبانی فلسفی امام که جمهوری اسلامی بر آن مبتنی است موافق نیستند ؛ هرچند مسئولان این جریان در حرکت سیاسی اجتماعی امام تقابلی با ایشان نداشتند و در بعد از انقلاب نیز همراه امام بودند . نکته ی قابل توجه این است که مکتب تفکیک تفسیر یکسانی از روش شناسی فهم دین ندارند . برخی از آنها به شدت فلسفه ستیزند و دسته ای فلسفه گریز و بعضی دیگر از معلمان و منتقدان فلسفه ی اسلامی اند .
11. جریان تجددستیزی
تجدد ستیزی از جریان های جامعه ی معاصر ماست که ریشه در افکار پیشینیان دارد . برخی با استفاده از آیات «تبیانا لکل شیء» و «ولارطب ولا یابس إلا فی کتاب مبین» با بهره گیری از هرگونه روش عقلی و تجربی مخالفت ورزیده و دستاوردهای علوم نوین را مخالف دین شمرده اند . مثلاً آقای مهدی نصیری کتابی به نام « اسلام و تجدد» منتشر کرده که پیام اصلی آن این است که علوم توقیفیه اند . همه ی علومی که بشر به آنها نیاز داشته است ، پیغمبر و اهل بیت بیان کرده اند . اگر علومی مثل فیزیک ، شیمی ، زیست شناسی ، نسبیت اینشتین و ... در سنت اهل بیت مطرح نبوده به جهت بی نیازی واقعی بشر از این علوم است . این جریان امروزه زیاد مطرح نیست ولی به هرحال اجمالا تاثیرگذار بوده اند.
12. جریان فرهنگستان علوم اسلامی
مرحوم سید منیرالدین حسینی که در تدوین قانون اساسی جمهوری اسلامی هم نقش داشته و از شاگردان حضرت امام و هم مسیر با ایشان بوده است ، این جریان را در فرهنگستان علوم بنانهاد. وی با مبانی فلسفی صدرایی که در تئوری سازی و نظام حکومت اسلامی مؤثر بوده مخالفت کرده است. وی معتقد بود باید فلسفه ی جدیدی ابداع کنیم . ایشان فلسفه ای ابداع می کند و براساس آن هم نظام ولایت فقیه را بنا می نهد و هم یک نظام سیاسی اجتماعی می سازد که کاملاً با دستاوردهای نظام جمهوری اسلامی انطباق دارد ولی مبانی فلسفی و مشرب اصلی نظام جمهوری اسلامی را کنار می گذارد و مبنای فلسفی جدیدی را ارائه می دهد. البته این طرح هنوز یک جریان مدون ، دقیق و نظام مند نیست بلکه جریانی مبهم و مجمل است . بسیاری از مباحث ایشان در حد ادعا است و نیاز به پژوهش جدی و فراوان دارد .
13. جریان روشن فکری تجددپذیر
این جریان را شخصیتهایی مثل بازرگان و شریعتی آغاز کردند و الآن هم امثال آقای سروش آن را ادامه می دهند . مدتی روشنفکران ما گرایش های مارکسیستی و مدتی گرایش های لیبرالیستی و زمانی نیز گرایش های اگزیستانسیالیستی داشتند . اما الآن جریان غالب روشن فکری در کشور ما متأثر از جریان مدرنیسم و پست مدرنیسم است . برخی از روشنفکرها نیز گرایش های نئومارکسیستی دارند . مثل آقای حسین بشیریه . اینها قائل به اصالت جامعه به آن معنایی که مارکسیست های قدیم می گفتند نیستند . تا حدودی اصالت فرد و آزادی های فردی را می پذیرند و در مقابل نظام متمرکز دولتی اقتدارگرا را هم می پذیرند . در واقع سوسیالیست لیبرال اند . عده ی کمی هم گرایش های پست مدرنی دارند و بیشتر در زمینه ی ادبیات ، هنر ، طراحی و ... از آن استفاده می کنند .
الآن جریان روشنفکر غالب در کشور جریان روشن فکری تجددپذیر است که به تعبیر دکتر شادمان ، شبه مدرنیسم است و « حلقه ی کیان » مجموعه ی بارز و چهره ی برجسته ی آنها دکتر سروش است . این جریان هرچند الآن در محیط های دانشگاه مقداری کم رنگ شده است ولی این کمرنگی کمی کاذب است . چون این جریان دارد کمی واقع بینانه تر تحقق پیدا می کند . قبلاً به صورت یک جریان سیاسی – اجتماعی در آمده بود و هر کس حرفی می زد ؛ اما امروز چه مدعیان این جریان و چه مخالفان آنها ، قدری تخصصی تر بحث ها را مطرح می کنند .